محمد مانی مظفریمحمد مانی مظفری، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

شعر و داستانهای کودکانه برای محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

گربه اگر پرداشت

  گربه  ی شیطون  و بلا با چشمای سبز قشنگ با دونا گوش کوچولو با پشمای رنگ و وارنگ از یه درخت می رفت بالا گنجشکک اشی مشی روی درخت نشسته بود گرسنه بود و خسته  بود گربه  ی شیطون و بلا می خواست اونو شکار کنه برش داره فرار کنه گنجشکک اشی مشی گربه  را دید و ترسید به آسمون پرکشید گربه  ی شیطون و بلا گفت ای خدا کاشکی به من پر میدادی بال می دادی قدرت پرواز می دادی تا بروم به آسمون نزدیکای رنگین کمون مثل  پرنده های شاد تو آسمون پر بزنم گنجشکارو خوب ببینم به همه شون سر بزنم گنجشکی رو کنم شکار بردارم...
26 تير 1391

مهربانترين

مهربانتر از مادر مهربانتر از بابا مهربانتر از آبی با تمام ماهیها مهربانتر از گلها با دو بال پروانه مهربانتر از ابری با گیاه،با دانه مهربانتر از خورشید با گل و زمینی تو تو خدا،خدا هستی مهربانترینی تو شاعر : افسانه شعبان نژاد ...
24 تير 1391

نقاشي

امروز یه خونه برای یک نقاشی با مداد های رنگی آماده باید باشی هی هی تو این منظره زمینه و آسمان را تو آسمون زیبا خورشید مهربون رو با نارنجی رنگش کن حسابی قشنگش کن بعد کنار خورشید بذار یک ابر سفید بعدش روی این زمین خونه بکش آفرین روی خونه یک دود کش اون رو با مشکی بکش با صورتی یک گل با رنگ زدر یک بلبل چند تا لاله قرمز بکش به یاد پر کش جنگل به رنگ سبزه رنگ قشنگ سبزه بنفش برا سایه هاش حالا شدی یک نقاش ...
24 تير 1391

گرگم و گله می برم

دست دست دست دست ميزنم با دستام پا پا پا پا مي كوبم با دو پام خوش خوش خوش خوشحال و شاد و خندون داد ميزنم آهاي آهاي من اينجام چه خوب چه خوب كه دست دارم هر چي بخوام ور مي دارم پر ميشم و تو باغچمون يه عالمه گل مي كارم چه خوب چه خوب كه پا دارم هر جا بخوام پا مي زارم يواش مي رم يواش مي آم آسه قدم ور مي دارم آسه قدم ور مي دارم دستاتو بيار جلو نون بيار و كباب ببر صحرا پر از گل شده باز گل بيار و گلاب ببر بيا با هم بازي كنيم يه پا عقب يه پا جلو گرگم و گله ميبرم دنبال من بدو بدو ...
20 تير 1391

حسنی شاگرد اوله

حسنی ببین صدای چیه      پشت در حیاط کیه    ببین کیه درمی زنه  می خواد به ما سربزنه    صدای اشنا بود  مملی ناقلا بود    حسنی که در رووا کرد   مملی  اونو صدا کرد    حسنی بریم به رود خونه  فرار کنیم از تو خونه   بریم به صحرا و دشت   یه بازی خوب مشت    مملی برو من نمی ام  همین کلام ختم کلام    چرا نمی ای به بازی   تو که یه رفیق نازی    الان چه وقت بازیه   اقا مملی حرفا چیه    می خوام تو خونه بمونم  چونکه می خو...
19 تير 1391

تلفن

  باز   تلفن زنگ  می زنه تو گوشم آهنگ مي زنه مي گم الو سلام دارم باباجونم صداش مياد صداي خنده هاي مياد به من ميگه به خنده بزرگ شدي حالا ديگه آفرين بر پسرم برات يه هديه مي خرم ...
19 تير 1391

حسني بي دندون شده

  حسنی بی دندون شده زار و پریشون شده بی احتیاطی کرده حالا پشیمون شده با دندوناش شکسته بادام سخت و پسته مک زده به آب نبات هی جویده شکلات قندونو خالی کرده وای که چه کاری کرده دونه دونه دندوناش خر ا ب شدن یواش یواش   تا خونه همسایه ها می آدصدای گریه هاش ...
17 تير 1391

بار ديگر مژده بر ما مي دهد

  بار ديگر مژده بر ما مى ‏دهند نور اميدى به دلها مى‏ دهند در شب ميلاد مهدى قدسيان گل بدست پاك زهرا مى ‏دهند   در رخ مهدى خدا را بنگرد هر كه را اذن تماشا مى‏دهند سامرا بيند ملائك فوج فوج بوسه ‏ها بر پاى مولا مى ‏دهند آمد آن يكتا پرست مه جبين فرش راهش بال جبريل امين آمد و آورد بهر ما نويد مولودش بخشيده بر دلها اميد اى خوشا آن دل كه با او همدم است در حريم عشق جانان محرم است عالم امكان اگر مُحرم شوند در طواف خانه نرگس كم است مهدى آمد آنكه همچون فاطمه ميوه ى قلب رسول اكرم است مهدى آمد آنكه سر تا پاى او كعبه ى جان تمام عالم است ...
15 تير 1391

ده تا جوجه رفتن تو کوچه

ده تا جوجه رفتن تو کوچه. يکي شون دويد دنبال دونه نه تاي ديگه باقي ميمونه. از نه تا جوجه يکي شون اومد، پيش مرغابي: -مرغابي شب ها، کجا مي خوابي؟ اگر بشماري، دونه به دونه هشت تاي ديگه، باقي مي مونه. از هشت تا جوجه يکي شون دويد، رفت اون گوشه توي قفس، آقا خرگوشه هر کي ندونه، مرغه مي دونه هفت تاي ديگه، باقي مي مونه. از هفت تا جوجه پيشي که اومد، همه ترسيدن اين ور دويدن، اون ور دويدن يکيشون دويد داخل خونه شش تاي ديگه، باقي مي مونه. از شش تا جوجه يکيشون پريد رو پاي هاپو گفت: آهاي هاپو! چي ميگي؟ بگو! وسط حياط، کنار لونه پنج تاي ديگه، باقي مي مونه. از پنج تا جوجه يکي شون به يک، ببعي رسيد که چوپونه داشت، پشماشو م...
14 تير 1391

با شیر آب بازی نکن

با شیر آب بازی نکن نگاه تو مثل موش شدی نازی شیطون بلا چقدر تو بازیگوش شدی خوبه از من یاد بگیری ببین دارم گل میکشم مداد زرد من کجاست میخوام یه بلبل بکشم ...
14 تير 1391